هوشیاری کارآفرینانه و جلب توجه Entrepreneurial Alertness and Paying Attention
Abstract
This article uses theoretical approaches from cognitive psychology to examine the basis for entrepreneurial alertness and to connect it to existing theories of attention in strategic management and decision-making. It thereby provides a theoretical basis for understanding how entrepreneurial alertness leads the individual to pay attention to new opportunities. A model is developed to show how attention and entrepreneurial alertness work together to support the recognition or creation of opportunities. Entrepreneurial alertness is believed to be a manifestation of differences in the schemata and cognitive frameworks that individuals use to make sense of changes in the environment. This suggests that entrepreneurial alertness mediates the impact of observed phenomena upon the situated attention of individual decision-makers.
Keywords: Entrepreneurial alertness; attention; decision-making; schema theory.
چکیده فارسی
این مقاله با استفاده از رویکردهای نظری روانشناسی- شناختی به بررسی مبنای هوشیاری کارآفرینانه می پردازد و آن را به نظریه های موجود در مورد جلب توجه در مدیریت استراتژیک و تصمیم گیری ارتباط می دهد. به موجب آن، یک مبنای نظری برای درک این امر ارائه می نماید که چگونه هوشیاری کارآفرینانه می تواند توجه فرد را به فرصت های جدید جلب نماید. در اینجا مدلی توسعه یافته است تا نحوه همکاری جلب توجه و هوشیاری کارآفرینانه برای حمایت از تشخیص یا ایجاد فرصت ها را نشان دهد. این باور وجود دارد که هوشیاری کارآفرینانه، به معنای تفاوت در طرحواره ها و چارچوب های شناختی می باشد که افراد از آن برای ایجاد حس تغییر در محیط استفاده می کنند. این امر نشان می دهد که هوشیاری کارآفرینانه بر پدیده های مشاهده شده در جلب توجه تصمیم گیرندگان تاثیر دارد.
کلمات کلیدی: هوشیاری کارآفرینانه؛ توجه؛ تصمیم سازی؛ نظریه طرح واره.
مشخصات
توسط: Dave Valliere مجله: Journal of Enterprising Culture سال انتشار: 2013 میلادی تعداد صفحات متن اصلی: 17 تعداد صفحات متن ترجمه: 19 تاریخ درج: ۱۳۹۶/۱۱/۱ منبع: دیتاسرا
خرید آنلاین فایل ترجمه
عنوان: هوشیاری کارآفرینانه و جلب توجه حجم: 290.21 کیلوبایت فرمت فایل: pdf قیمت: 129500 تومان رمز فایل (در صورت نیاز): www.datasara.com نرم افزارهای مورد نیاز: winrar - adobe acrobat - office
تنها با ارسال یک ایمیل وجه خود را دریافت نمایید
دانلود فایل اصلی
عنوان: Entrepreneurial Alertness and Paying Attention
مقدمه
اقدامات کارآفرینانه فردی می تواند اثرات چشمگیر و گسترده ای بر صنایع، بازارها و کل اقتصاد داشته باشد. می توان این اقدامات را از بهره برداری ساده از یک فرصت واسطه گری موقت در یک بازار محلی خاص تا نوآوری ریشه ای با ایجاد صنایع جدید و از بین بردن صنایع قبلی مرتب نمود. این امر می تواند موجب تجاری سازی ثمره تحقیق و توسعه، رضایت از نیازهای میدان فروش و ایجاد مشاغل با ارزش شود. همه این مزایا بواسطه فرد کارآفرینی ایجاد می شوند که به تغییرات و پدیده های پیرامون توجه دارد و از آن تغییر فرصتی به نفع خود ایجاد می کند.
بنابراین توانایی فرد برای هوشیاری از فرصت، اولین گام مهم در فرآیند کارآفرینی می باشد.
تحقیق کارآفرینی تا حد زیادی بر این پرسش تمرکز می نماید که چرا تنها برخی از افراد توانایی مشاهده فرصت های کسب و کار جدید را دارند(ونکاتارمان،1997؛ شین و ونکاتارمان،2000). مشخص شده است که هویت و ویژگی های فردی کارآفرین، به نوعی نقش مهمی در استراتژی و عملکرد شرکتی دارد (ﮐﯿﮑﻮل و گاندری ،2002؛ دی ژانگ و برونینگ ،2011). به طور خاص، بارها و بارها در تحقیقات تجربی مشاهده شده است که توانایی تشخیص فرصت های تجاری جدید در یک وضعیت خارجی معین یا ایجاد فرصت بواسطه مفاهیم داخلی جدید در افراد مختلف به طور گسترده ای با هم تفاوت دارد. برخی از افراد در همه جا و همه زمان فرصتهای جدید و جذاب را کشف می کنند، در حالی که برخی دیگر هیچ فرصتی را کشف نمایند، اما از وضع موجود خوشنود می باشند و مانع از ایجاد تغییر می شوند. به نظر می رسد که حقیقتاً برخی از افراد هوشیارتر و متوجه فرصت های بالقوه هستند، در حالی که سایرین فاقد این هوشیاری بوده و نمی توانند فرصت ها را کشف کنند یا با افرادی که این قدرت را دارند همراهی نمایند.
اسرائیل کرزنر، این توانایی را «هوشیاری کارآفرینانه» می نامد، که به معنی توانایی توجه به فرصت ها بدون نیاز به جستجوی آنها می باشد. هنگامی که فرد متوجه این فرصت ها شد، آنگاه می تواند پتانسیل آن را ارزیابی نماید و متعاقباً آن را توسعه داده و مورد بهره برداری قرار دهد. بنابراین هوشیاری نسبت به فرصت ها، یک گام مهم در فرآیند کارآفرینی می باشد. با این حال، با وجود مرکزیت هوشیاری در فرصت ها، درک ما از ماهیت هوشیاری کارآفرینانه - مکانیزم آن و ارتباط آن با جنبه های بعدی فرآیند کارآفرینی - هنوز کاملاً محدود می باشد (آردی چویلی و همکاران، 2003؛ تانگ و همکاران، 2011). در نتیجه، اخیراً کرزنر به نیاز به تحقیق بیشتر در مورد هوشیاری تاکید کرده است(کرزنر، 2008). در حال حاضر، ما فاقد یک اجماع نظر در مورد مفهوم هوشیاری کارآفرینانه و نحوه تاثیر آن بر فرآیند کارآفرینی می باشیم، چرا که بعضی از افراد هوشیاری بیشتری نسبت به سایرین دارند.
محققان در ادامه این امر می توانند پیش زمینه نظری گسترده تری را در نظریه های موجود در مورد کارآفرینی ایجاد نمایند. به طور خاص، شورت و همکاران (2010) تشخیص داده اند که برای توسعه نظریه جامع تر برای تشخیص فرصت، من جمله هوشیاری اولیه نسبت به وجود فرصت، باید دیدگاه های موجود در سایر زمینه ها را اتخاذ نمود. آنها نشان می دهند که رویکرد مبتنی بر روانشناسی شناختی می تواند بینش های بیشتری در مورد نحوه تاثیر ویژگی های روانی فرد کارآفرین بر توانایی کشف فرصت ارائه نماید. علاوه بر این، در حال حاضر مشخص شده است که کشف فرصت به تشخیص فرصت های برون زاد ناشی از شرایط محیطی خارجی محدود نمی شود، بلکه این فرصت را می توان بواسطه ایفای معانی و مفهوم سازی ذهنی درونی کشف یا ایجاد نمود(آلوارز و بارنی ایجاد، 2007). به طور مشابه، می توان انتظار داشت که هوشیاری کارآفرینانه شامل آگاهی از شرایط محیطی خارجی و فرایند های شناختی معنابخشی داخلی باشد.
در قلمرو مدیریت استراتژیک، محققان برای اکتشافات اولیه در مورد نقش توجه در تصمیم گیری مدیریت و عملکرد شرکتی از دیدگاه شناختی استفاده کردند(به عنوان مثال، اُکاسیو، 1997؛ داونپورت و بک، 2001). این تحقیق بر اهمیت عوامل شناختی در تصمیم گیری های مدیریتی و عملکرد شرکت تاکید دارد. با اینحال، این دو جریان تحقیق یعنی تشخیص فرصت کارآفرینانه و نقش توجه در امر تصمیم گیری، بطور جامع و مستقل توسعه یافته اند. همچنان، لازم است تاتحقیقات بیشتری در مورد روانشناسی توجه در تشخیص فرصت کارآفرینانه صورت گیرد. وابستگی نزدیک این دو رویکرد تحقیقاتی نشان می دهد که هوشیاری کارآفرینانه تا حدی با موضوع توجه مدیریتی در مورد این که چه چیزی باید مورد توجه قرار گیرد و چه چیزی باید نادیده گرفته شود، در ارتباط می باشد. در نهایت، تحقیق حاضر تلاش می نماید تا هوشیاری کارآفرینانه و توانایی فرد برای تشخیص فرصت ها را بواسطه توجه و تصمیم گیری مدیریتی بررسی می باشد.
این استدلال به شرح ذیل ادامه می یابد. نخست، خلاصه مختصری از مطالعات انجام شده در مورد توجه و تصمیم گیری مدیریتی وجود دارد که نقش محدودیت های ساختاری را در مورد اینکه باید به چیزی توجه شود و چه چیزی باید نادیده گرفته شود، مشخص می نماید. آنگاه، مرور مطالعات روانشناسی شناختی در مورد نظریه طرحواره، به توصیف مکانیسم معنابخشی افتراقی توسط افراد می پردازد و ارتباط بالقوه آن با مفهوم هوشیاری کارآفرینانه را مشخص می نماید. سپس، استدلال نظری بواسطه این دو مبنا توسعه می یابد. این استدلال در ارائه یک مدل جدیدی برای ارتباط هوشیاری شماتیک با عوامل ساختاری معطوف به توجه افراد، برای توضیح در مورد نحوه آگاهی از فرصت ها و توجه به «هشیاری» کارآفرینان به اوج می رسد.
پیشنه پژوهش
به عقیده کرزنر، هوشیاری کارآفرینانه به «توانایی توجه کردن بدون جستجوی فرصت هایی که تاکنون نادیده گرفته شده اند»، (کرزنر، 1979: 48)، «گرایش انگیزشی انسان برای ایجاد تصویری از آینده» (کرزنر، 1985: 56)، «نگرشی پذیرا نسبت به فرصت های دسترسی که تا کنون نادیده گرفته شده اند» (کرزنر، 1997: 72) یا «پی بردن به چیزی که ممکن است «بسیار در دسترس باشد»، یعنی، توجه به چیزی که اصلا تا کنون وجود آن را تصور نکرده ایم» (کرزنر، 2008: 12) اشاره می نماید. این چهار تعاریف مختلف همه مستقیماً گویا و مطرح می باشند. اما این تعاریف فاقد مبنای نظری شرکتی برای توضیح نحوه اجرای این توانایی، رغبت، نگرش یا احساس برای ایجاد فرصت و جلب توجه فرد کارآفرین می باشند. مفهوم کرزنر در مورد کارآفرین «هشیار» تلاش دارد تا توضیح دهد که چرا برخی از افراد قادر به کشف فرصت های کارآفرینانه ای هستند که می توان متعاقباً از آنها استفاده نمود. اما در مورد نحوه جلب توجه افراد کارآفرین به یک فرصت بالقوه حرفی گفته نشده است.
هوشیاری و توجه
فرآیند کارآفرینی با وقوع تغییراتی نظیر نوآوری های تکنولوژیک در محیط یا تغییرات جمعیتی آغاز می شود، این فرایندها پتانسیل آن را دارند تا ارزش محصولات و منابع برخی از بازارها (کرزنر، 2008) یا مفهوم ذهنی و معنای این عوامل را برای کارآفرین آینده نگر تغییر دهند (آلوارز و بارنی، 2007). اگر این تغییرات زیاد باشند، افراد متوجه آنها می شوند و به این ترتیب می توان بصورت کارآفرینانه به فرصت های درون این تغییرات دست یافت. اما در دنباله این وقایع لازم است تا افرادی توجه نمایند و بر روی جریان های علمی تفکر نمایند (کایش و گیلاد، 1991؛ شین، 2000).
نقش بالقوه توجه فردی و تفاوت های شناختی کاربرد رویکرد مبتنی بر روانشناسی مدیریت استراتژیک و به طور ویژه کاربرد رویکرد هربرت سیمون (1947) را نشان می دهد. از دیدگاه سیمون، چالش تطبیق مشکلات، راه حل ها و ایفاگران یک سازمان بواسطه توجه محدود تصمیم گیرندگان آن تحمیل می شود، بنابراین این سازمان ها برای جلب توجه فردی تصمیم گیرندگان، محرک های محیطی را به آنها اختصاص می دهند. این تخصیص توسط محدودیت های ظرفیت شناختی فرد و تاثیرات ساختاری محیط محدود شده است. به طور کلی، سیمون این دیدگاه را در چارچوب مدیریت استراتژیک در سازمان های بزرگ توسعه داده است، اما این دیدگاه مبنای چالش هایی می باشد که کارآفرینان در هنگام ارزیابی فرصت های جدید با آن مواجه اند (مورفی و همکاران، 1991؛. گیفورد، 1998) و در آن باید منابع موجود را با تقاضای بازار مطابقت داد(شین و ونکاتارمان ، 2000).
در این دو نوع محدودیت، نقش محدودیت ظرفیت شناختی این است که نشان دهد که تخصیص توجه توسط عقلانیت و روتین های هر بازیگر (مارس و سیمون، 1985)، تایید اسکریپت های اجتماعی (ویک، 1979) و ارتباط ضعیف «الگوی آشفته» با آشفتگی سازمان یافته محیط محدود شده است (کوهن و همکاران، 1972). نقش محدودیت ساختاری در مطالعات صورت گرفته زیاد مورد توجه واقع نشده است. شکل 1 نحوه تاثیر این عوامل بر چالش تطبیق مشکلات، راه حل و ایفاگران را خلاصه می نماید.
شکل 1. توجه، محدودیت و حل مسئله.
محدودیت های ساختاری توجه
محدودیت های ساختاری در مقابل محدودیت های ظرفیت شناختی تصمیم گیرندگان و اثرات آنها بر تخصیص توجه، کاملاً درک نشده است. استدلال اولیه اُکاسیو (1997) در مورد نفوذ ساختاری شامل سه مرحله می باشد: (1) قوانین تخصیص (رسمی و غیر رسمی) سازمان بر توجه بازیگران در میان کانال های بالقوه تاثیر می گذارد، (2) این تخصیص سازمانی با عوامل زمینه ای ترکیب می شود تا توجه فرد را جلب نماید و (3) این امر موجب ایجاد تمرکز خاص هر بازیگر، آمادگی برای توجه نمودن و پاسخگویی به تغییرات محیطی می شود. سپس، بارنت (2008) با به کارگیری اصطلاحات دقیق تر، این مدل را بواسطه اصلاح و تغییر نام و توضیح مراحل ذیل تکمیل نمود: (1) ساختار متنی (به عنوان مثال، فرهنگ و قوانین تخصیص توجه رسمی) بر روی فرصت ها تاثیر می گذارد، (2) سپس این فرصت ها از طریق ساختار عینی (به عنوان مثال، فرآیندهای کسب و کار و ابزارهای ارتباطی) پردازش شده و فرصت ها را به کانال های خاص توجه اختصاص می دهد و (3) بازیگران توسط این کانال ها، توجه خود به سمت ارزیابی فرصت ها و تعیین پاسخ های سازمانی مناسب جلب می نمایند. شکل 2 تصویری بصری از دیدگاه اُکاسیو- بارنت در مورد تاثیر ساختاری ارائه می نماید.
جهت مشاهده متن کامل، فایل ترجمه را دانلود نمایید.
این مورد توجه واقع شدن، یک الزام سازمانی مهم برای توجه به تغییرات محیطی می باشد؛ سازمان برای ایجاد تغییر در ارزیابی بواسطه ظرفیت شناختی محدود شده فرد تصمیم گیرنده، به توجه واقع شده یا مفهوم سازی شده افراد نیاز دارد. در اینجا می باشد که توجه می تواند مبنای لازم برای تشخیص هر گونه فرصت که در امر تغییر نهفته است، را فراهم کند(هایک، 1952؛ کرزنر، 1973). بنابراین، در اینجاست که هوشیاری کارآفرینانه به نحوی روی کار می آید. شکل 3 ، مدل تعدیل کننده اولیه تعامل هوشیاری کارآفرینانه و پردازش کلی توجه افراد را نشان می دهد. اما مدل شکل 3، نمی تواند ماهیت هوشیاری کارآفرینانه و همچنین مکانیزم واسط میان ارتباط بین تغییرات محیطی و توجه تصمیم گیرندگان را مشخص کند. به همین دلیل، باید به نظریه طرحواره ها برگردیم.
شکل 3. هوشیاری کارآفرینانه و توجه واقع شده.
نظریه طرحواره
نظریه طرحواره نیسر (1967) نشان می دهد که انسان تلاش می نماید تا با استفاده از چارچوب های ذهنی یا طبقه بندی هایی که بازیگران و نقش ها، روابط میان آنها و اقدامات بالقوه آنها را تعریف می نماید، تصویر خود از جهان را ساده کند. بنابراین، این مسائل به ما اجازه می دهد تا به راحتی یک موقعیت را درک کنیم و این مفهوم را در حالت صریح و قانع کننده با سایر موارد ارتباط دهیم- جیوآ و چیتیپدی (1991) به چه چیزی به عنوان «منطقی بودن(sensemaking)» و «معنابخشی(sensegiving)» اشاره می نمایند. این موارد برای ما مفید می باشد، زیرا آنها بار توجه به معنابخشی جهان را کاهش می دهند، در نتیجه می توانند به طور خودکار بدون تلاش آگاهانه اتفاق بیفتند(نیسر، 1976). چارچوب ذهنی، یا «طرح واره ها»، به تفسیر ما از پدیده های حسی شکل داده و آنها را هدایت می نمایند. طرحواره موردنظر باعث می شود تا ما از یک تصویر خاص یا مدل ذهنی استفاده نماییم که به آنچه که اتفاق می افتد، معنا می دهد و می توان از این امر برای هدایت واکنش ها یا رفتار های بعدی مان استفاده نمود. از طریق این اقدامات، محیط های داخلی و خارجی ذهنی را کشف می نماییم و اطلاعاتی اضافی در مورد مواردی نظیر میزان مطابقت این کاوش با انتظارات علّی نهفته در طرح فعال را به دست می آوریم. در نهایت، این اطلاعات جدید بخشی از دانش قبلی ما می باشد که می تواند طرحواره های خاص را در شرایط آتی تحت تاثیر قرار دهد (خواه انتخاب طرح واره موردنظر دقیق باشد یا خیر) یا می تواند موجب تغییر یا اصلاح طرح واره ها شود (در صورتی که بتوان اطلاعات جدید را با ساختار طرحواره های موجود تقویت یا رد نمود).
پدیده های پیرامون ما به طور مداوم در حال تغییر می باشند و زمانی که تغییر می یابند، ما خواستار آن می شویم تا طرحواره ها به درک معنا و روابط بین محرک های حسی مختلف کمک کنند. به عنوان مثال، اگر شخصی در پارک با در دست داشتن قلاده یک حیوان در حال قدم زدن باشد، این ویژگی ها موجب می شود تا ما طرحواره «قدم زن با یک سگ» را تصور نماییم. در نتیجه، ما تشخیص می دهیم که این حیوان باید یک سگ باشد، حتی اگر این سگ از نژادی باشد که تاکنون ندیده ایم، باز هم طرحواره ای ایجاد می شود که در آن رفتارهای بعدی سگ و صاحب آن در پاسخ به هر گونه اقدام ممکن را پیش بینی می نماییم، زیرا این طرحواره نقش ها و مسئولیت های بازیگران، روابط بین این نقش ها و طیف وسیعی از اقدامات ممکن را توصیف می نماید. در مثالی دیگر، هنگامی که در یک رستوران شلوغ هستید، لازم نیست تا آگاهانه اقدامات هر مشتری را پیگیری نمایید یا به شیوه تراکنشی با خدمتکار در مورد دریافت مواد غذایی در ازای پول صحبت نمایید، زیرا «طرحواره رستوران» نقش ها و رفتارهای هر شرکت کننده را تصریح می نماید، تمرکز شما را به سمت انتخاب غذا و لذت بردن از آن می برد.
ممکن است نحوه تفسیر و واکنش افراد به یک پدیده یکسان، منوط به زمینه های پیرامون و محتوای طرحواره خاصی که در آن موقعیت بکار رفته، بطور شایان ذکری متفاوت باشد. ممکن است آنها طرحواره های بسیار متفاوتی داشه باشند یا طرحواره متفاوتی را برای تفسیر و معنابخشی به موقعیت انتخاب نمایند. به عنوان مثال، ممکن است طرحواره شما و من در زمینه رستوران بر اساس تجارب قبلی ما از رستوران تفاوت معناداری داشته باشد، بنابراین ممکن است انتظارات و اقدامات ما نیز تفاوت داشته باشد؛ اگر قبلاً به عنوان یک خدمتکار کار می کردید، آنگاه به احتمال زیاد طرحواره شما پیچیده تر و توسعه یافته تر از طرحواره مشتری ساده و بی تکلف من است، شما از روابط و اقدامات احتمالی زیادی آگاه هستید. همچنین ممکن است در نحوه فراخوانی مجموعه ای از ویژگی های قابل مشاهده از یک طرحواره خاص نیز با هم تفاوت داشته باشیم. به طور مشابه، اه رفتن با سگ در پارک ممکن است طرحواره ای را به یاد من آورد که در آن محتملاً من حیوان خانگی سگ را دوست دارم و پیش صاحبش از آن تعریف می کنم. اما اگر اخیراً به مسابقه سورتمه رانی سگ ها رفته باشید، واکنش شما در مورد ارزیابی راه رفتن و ظرفیت سورتمه رانی سگ ماهرانه می باشد. با تجربه اخیر شما، به یادآوری طرحواره «مسابقه سورتمه رانی با سگ» به جای طرحواره «حیوان سگ» قرار می گیرد.
طرحواره های ما نیز شاکن نیستند، اما دائما در مواجهه با اطلاعات جدید در مورد جهان در حال به روز رسانی می باشند. به طور خاص، زمانی که برخی از پدیده ها با طرحواره موجود ما مطابق ندارند، باید برای ترکیب آن با واقعیت جدید تغییراتی ایجاد نماییم، میزان این تغییر به میزان ناسازگاری پدیده جدید با طرحواره های موجود بستگی دارد (نیسر، 1967). اگر تغییر بسیار جزئی باشد، می توان آن را با یکپارچه سازی ساده ویژگی های جدید طرحواره با هم تلفیق نمود(در صورت مشاهده یک سگ جدید در پارک، از اینکه که این سگ برای من دم تکان نداد متعجب شدم، طرحواره من در مورد «سگ» نشان می دهد که «دم تکان دادن» یک ویژگی تکراری اما صرفا اختیاری سگ است). اگر تغییر قابل توجه باشد، آنگاه باید مطابقت بیشتری ایجاد نمود یا طرحواره را با آن شرایط تنظیم نمود (شاید سگ به فرد معلول کمک می کند، در نتیجه رابطه او با کسی که از وی مراقبت می نماید به سادگی یک رابطه یکطرفه نیست و حضور آنها در پارک را نمی توان به سادگی برای تفریح تصور نمود). و اگر این تغییر به سمت ریشه طرحواره من برود و آن را کاملاً بازسازی نماید، آنگاه باید طرحواره ای مرتبط ایجاد شود (شاید چیزی عجیبی رخ می دهد، مانند این که انسانی که قلاده به گردن در حال راه رفتن با سگ، که این امر مرا مجبور می کند تا تمامی تصوراتم در مورد رفتار انسان ها، قابلیت سگ ها و روابط مختلف بین آنها را بررسی کنم).
دلیل این که طرحواره ها دائماً در معرض به روز رسانی و اصلاح می باشند این است که ما در حال یادگیری چیزهای جدید هستیم، و طرحواره ها به طور گسترده ای دانش قبلی، تجربه و فرهنگ افراد را منعکس می نمایند. دانش، تجربه، و فرهنگ منحصر به فرد کارآفرینان، آنها را مستعد پردازش و استفاده از طرحواره هایی می نماید که متفاوت از سایر افراد است. می توان پتانسیل این تفاوت شماتیک را به عنوان یک مثال مهم از عدم تقارن اطلاعات کارآفرینانه دانست(هایک، 1945) و تاثیر مشاهده شده بر کارآفرینان را در کوریدورهای اطلاعاتی خاص (شین و ونکاتارمان ، 2000) و مکانیسم یادگیری کارآفرینانه آنها در حین توسعه فرصت های جدید توصیف نمود (سانز-ولاسکو، 2006).
جهت مشاهده متن کامل، فایل ترجمه را دانلود نمایید.
گاکیلو و کاتز (2001) اولین اقدامات را در جهت بررسی نقش بالقوه طرحواره ها در هوشیاری کارآفرینانه انجام دادند. آنها بر این باور بودند که هوشیاری کارآفرینانه می تواند بعلت حضور یک شمای خاص در ذهن برخی از افراد ایجاد شود. آنها اظهار نمودند زمانی که این طرحواره فعال است، باعث می شود تا افراد، جهان را به شیوه ای تفسیر نمایند که فرصت های تجاری نهفته در آن مشخص شود. طبقه بندی محدود آنها از هوشیاری کارآفرینانه به عنوان یک طرحواره واحد، در حین برداشتن گام اولیه محکم در جهت درک نحوه زمینه سازی شناخت فردی هوشیاری، تا حدودی رضایت بخش بود، چرا که هیچ توضیحی در مورد چگونگی توسعه « طرحواره هوشیاری» و دلیلی برای اینکه چرا برخی از کارآفرینان دارای چنین طرحواره ای می باشند ارائه نکرد - در واقع، معمای هوشیاری کارآفرینانه جایگزین معمای طرحواره هوشیاری شد و در نتیجه باز هم ما نتوانستیم از مکانیسم ها و ریشه های هوشیاری کارآفرینانه آگاهی یابیم. سپس والیر (2011) مبنای اولیه کار خود را ایجاد نموده و استدلال می کند که هوشیاری کارآفرینانه بواسطه ویژگی های متمایز و ارتباطات موجود در طرحواره های از پیش موجود مطرح می شود، نه با ایجاد یک طرحواره جدید و خاص. پدیده هوشیاری کارآفرینانه را می توان به سادگی با افزایش طرحواره های شناختی موجودی که دربردارنده ویژگی های بازتابی تر از پتانسیل فرصت های کارآفرینی (مانند جریان درآمدی مرتبط و پتانسیل سود)می باشند، توضیح داد. صرف نظر از این که کدامیک از مدل های رقابتی صحیح می باشد، مشخص است که پدیده هوشیاری کارآفرینانه باید از طریق بکارگیری طرحواره های خاص معنا یابد.
شکل 4 ، برنامه طرحواره ای مکانیسم «هوشیاری کارآفرینانه» را نشان می دهد. این تصویر نقش کاملاً واسطه ای هوشیاری کارآفرینانه در تغییر مورد توجه و توجه واقع شده را نشان می دهد و توسط آن می توان هرگونه فرصت نهفته را شناسایی یا استنتاج نمود. این امر در پرداختن به شکاف نظری در مورد دیدگاه هوشیاری کرزنر در مورد نحوه ایجاد پدیده هوشیاری کارآفرینانه توسط فرایند های شناختی در توجه فردی، یک عامل مهم می باشد.
شکل 4. هوشیاری کارآفرینانه یک برنامه طرحواره ای می باشد.
مدل هوشیاری شماتیک
پیرامون این نظریه طرحواره ای می توان نتیجه گرفت که استفاده از یک طرحواره خاص در یک پدیده می تواند احساسی که به آن داریم و معنایی که به آن نسبت می دهیم را تحت تاثیر قرار دهد و در نتیجه افراد را بواسطه طرحواره های شان - خواه این طرحواره از نظر ویژگی های اقتصادی دو نفر متمایز از هم باشند خواه به دلیل فراخوانی کاملاً متفاوت محرک های طرحواره هایشان - از هم متمایز می نماید.
مدل هایی که تا کنون ارائه شده اند این مفهوم را می رسانند که هوشیاری کارآفرینی «تعدیل کننده» در شکل 3، در واقع یک مثال در حال اجرا از عملکرد معنابخشی شماتیک می باشد که در آن یک پدیده از طریق برنامه طرحواره ها معنای جدیدی می گیرد و این معنا در مورد توجه فردی واقع بر ساختارهای مفهومی و عینی قابل استفاده می باشد. شکل 5 با ادغام این دیدگاه های نظری، یک مدل نهایی و کامل از نحوه ترکیب طرحواره ها و تاثیرات ساختاری دیدگاه اُکاسیو-بارنت ارائه می نماید تا توجه واقع شده را که هشداری برای فرصت های کارآفرینانه می باشد، نشان دهد.
شکل 5. هوشیاری کارآفرینانه، توجه و تشخیص فرصت ها .
جهت مشاهده متن کامل، فایل ترجمه را دانلود نمایید.